بنام خدا، سلام دوستان وقت بخیر
امروز خداروشکر کا. هایم را انجام دادم آدم خوشروئی بودم جویای حال ندارم شدم روزی دیگران را رساندم برای خودم شارژ گرفتم درس خوانم تمرین کردن، مطالعه کردم
خدایا شکرت و امروز پاک بودم
شبتون بخیر یا حق

به آخر ماه نرسیده پولمو تموم کردم . و منتظر واریزیها بودم . با اینکه پول زیادی برام باقی نمونده بود ولی بازم تونستم به لطف خدا خرید های خورد و ریزو انجام بدم. و خدای روزی بخشمون به موقع دوتا واریزی نزدیک یک میلیون پونصد رو بهم رسوند .ممنونم خدای مهربونم . 🙏🙏🙏🙏🙏❤️❤️❤️❤️

سلام به همه ی دوستان عزیزم و استاد گرامی و تیم پشتیبان پر تلاش ❤️ عزاداریهاتون قبول حاجاتتون روا 🤲🤲🤲🤲 واقعا این روح انسان چه نعمت بزرگیه که برای زندگی خدا بهمون بخشیده ، و این نعمت که خدا اجازه داده امواتمون و شهدا از اون دنیا باهامون در ارتباط باشن و برامون دعا کنن و از خدا برامون کمک بخوان .خدا رو شکر واقعا بابت این نعمت‌ها که هر چی تشکر کنیم بازم کمه 🙏🙏🙏🙏 برای مراسم فوت بابابزرگم که تو تدارک و آماده کردن و پذیرایی کمک میکردم اصلا انرژی کم نیاوردم حتی آخر شب، احساس میکنم اینو مامان‌بزرگ و بابابزرگم که هر دو مرحوم شدند برا هممون میخواستن. یکی هم اینکه عزاداری امام حسین رفتم و بعد از اینکه سعی کردم یه نذر فرهنگیمو به جا بیارم یه کارهایی که نتونسته بودم انجام بدم رو انجام دادم و این لطف امام حسین و اهل بیتشون بود که واقعا ازشون ممنونم .و یه مورد مهم: دایی کوچیکم با زن و بچه تو یه خونه ی قدیمی زندگی میکنن. یه دایی دیگه م یه خوابی میبینن که بابابزرگم به دایی شهیدم میگن دست منو ول کن، من میتونم راه بیام. برو به داد محمد طاها برس. صبح برق میره و خونواده ی دایی کوچیکم یادشون میره که کلید پنکه رو بزنن. بعد از اومدن برق پنکه میسوزه و آتیش میگیره و اتاق پر دود میشه. کسی تو خونه نبوده. اولین کسی که میره تو اتاق، پسر دایی 10 ساله م محمد طاها بود. نمیدونست چه اتفاقی افتاده. فکر میکرد غذا رو گاز سوخته و اتاق و دود گرفته. حالا همه معتقدیم که دایی شهیدم به کمکشون اومده. خدا رو بینهایت شکر که همه جای خونه آتیش نگرفت و کسی طوریش نشد.از دایی جون شهیدم و مامان بزرگ بابابزرگم هم ممنونم 🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏❤️❤️❤️❤️❤️
ببخشید طولانی شد 🙏🙏🙏🙏

سلام به دوستان همدوره خودم.امیدوارم که حالتون خوب و عالی باشه.چقدر اثرات این دوره تو زندگیمون مشهود هستش و هر روز پیام های خداوند رو از دهان افراد دیگر میشنویم.مثال قشنگی از عزت نفس رو براتون بگم.دیشب منتظر شخصی تو خیابان ایستاده بودم که یک فروشنده دوره گردنزدیکم شد و پیشنهاد خریدن این دستمال های پاک کننده نانو رو به من داد.از قدیم عادت داشتم حتی اگر نیاز ندارم بخرم از همچین افرادی که جسارت کار کردن رو دارن و به تکدی گری که کار راحتتری هست ترجیحش میدن و منم فکر میکردم که روزی کسی رو رسوندم و خدا روزی منو میرسونه و بر همین اصل پول بهش دادم و چون نیاز مبرم نداشتم و نزدیک ده دوازده تا خونه داشتم گفتم که دستمال رو نیاز ندارم و با کمال تعجب با احترام پول رو به من برگردوند و گفت من گدایی نمیکنم و صدقه هم نمیخوام.اگر جنس رو برمیدارید پول رو قبول میکنم و درس خیلی قشنگی شد برام که جلوتر اومدم و به یکی از این افراد که نشسته بود و ترازو برای وزن کشی داشت این دستمال رو دادم و گفتم بذار برای فروش و بگو همین یک دونه هستش و پولش رو بردار برای خودت.چقدر زیبا است اون عزت نفس طرف که با این کارش هم روزی خودش رو از خدا دریافت کرد و هم روزی رسون شخص دیگه ای شد.واقعا درس قشنگی برام بود.خدایا ممنونم بابت همه پیامهات که از اطراف و انسانهای اطرافت دریافت میکنم هر روز و هر ساعت.در پناه خداوند مهربان و بخشنده باشید.