سلام شب همگی بخیر. خدارو شکر میکنم که امروز هم مثل همه روزهای زندگیم با رحمت وحکمتش سپری شد خیلی روز خوبی بود همه چیز سر جاش بودوعالی گذشت .امشب با خانومم رفتیم بازار برا دخترم کفش نو گرفتیم خوشحالی دخترم رو که دیدم خیلی ذوق زده شدم وخدا رو با همه وجودم ستایش کردم.همین که هرشب تو مغازه با سلامتی کامل کنار چنتا شاگرد به مردم خدمت رسانی میکنیم وکسب روزی حلال ،باشبی حداقل ۴میلیون دخل ،و حال خوبمون رو با مشتریامون به اشتراک میذاریم وباعث خیر رسانی به چندین نفر هستیم ،باید بگم که بزرگترین معجزه است که هر روز داره برامون رقم میخوره و واقعا،واقعا جای شکر گذاری بر درگاه حضرت دوست رو میطلبه.امیدوارم حال دل همتون عالی باشه 💖💖💖

از خدایی باید مطمئن بود که نه با رسیدن به معشوقه ای به دست میاد نه با نرسیدن از دست میره، چون پروردگار من و جهان و جهانیان، در وجود من است، من عزیز هستم چون او مرا عزیز میداند، و با هیچ ناملایمتی عزت من کم شدنی نیست!

سلام به همه دوستان
امروز صبحم خدارو شکر با دعا و ورزش و گام ها شروع شد در محل کار هی با خودم تکرار میکردم خدایا به تو اعتماد دارم کمکم کن حمایتم کن به ذهنم قدرت بده جهت بده آرامش بده خیلی آروم بودم تا ذهن بیمارم میخواست چموشی کنه سریع از خدا طلب کمک میکردم این اعتماد باعث شد خیلی ریلکس خرید کنم به همسرم کمک کنم برم دنبال پسرم براش خرید کنم قسطم رو بدم و خود مشغولی فکریم انگار برای مدتی خاموش بود . خدایا ازت ممنونم که حمایتم میکنی .

السلام علیکم وقت بخیر
من امروز ۱۰۰ انعام از طرف جهان هستی داشتم

السلام علیکم وقت بخیر
میخواستم واقعاتی که امروز برای من پیش آمد را برای شما بازگو نمایم
اول صبحش با یک احساس گناه شروع شد
که از خداوند به علت خطایی که داشتم معذرت خواهی کردم
تا اینکه رفتم روستا دنبال خانواده ام خلاصه تا اینکه در بین راه برگشت به دخترم گفتم که انشاالله میخوام بفرستمت مهد دخترم هم خیلی ذوق کرد ومیگفت میخوام چی بگیرم وچی بگیرم
بعد رسیدنم به منزل بیرون شدم واسه پرس وجوکردن برای پیدا کردن مهد، رفتم توی سوپر مارکت واسه پرسیدن آدرس دخترم یک چیزی رو دید و به لج بازی افتاد که من اين را میخوام گفتم بیا بریم الان نمیخواد مغازه دار گفت بیا عمو چی میخوای
خلاصه اصغر بیکار که اسم من درونم است شروع کرد به قضاوت کردن وتحقیر نمودنم،
بعدشم شروع کردم به غر زدن به سر دخترم که هیچ کسی این کار رو انجام نمیده مگه تو گدایی، خلاصه نتوانستم خودم را کنترل کنم چند متری رفتیم دوباره برگشتم به دخترم گفتم که باید خودت بری و پسش بدی ومعذر ت خواهی کنی، که رفت گفت عمو میگه باشه مال خودت پول نمیخواد
هنوزه اصغر بیکار ولم نمیکرد دوباره آوردم به مغازه که پولشو پرداخت کنم توی راه مداد نیشی که گرفته بود از دستش افتاد و ماشین هاکه از بالاش گذر کردن شکست
و اصغر بیکار الان با ترفند نصیحت وارد شد بازم خیلی غر زدم
فقط تنها کاری که کردم این بود که به مغازه که رفتم باز یکی دیگه گرفتم واین دفعه پولش را پرداخت کردم تا اینکه هم به اصغر بیکار درسی بدم وهم به دخترم بفهمانم با عملم که چیزی را بی پول نگیره
من از این فقط همین را درک‌ کردم که اول بجای گوش دادن به افکارتان اعتماد کنید به این که هیچ اتفاقی اتفاقی نیست حتی همان که باب ميل شما نیست