سلام دوستان عزیزم.تمیدوارم که حال دلتون عالی باشه.یک صبح زیبای دیگه هم شروع شد و یک آغاز هفته زیبا.این روز و این هفته مطمئنم که بهترین روز و بهترین هفته عمرمان خواهد بود و زندگی به سبک نخبگان به من نشون داد که هر روز اگر زندگی به سبک نخبگان باشه میتونه بهترین روز عمرمان باشه.براتون بهترین ها رو آرزومندم دوستان عزیز و نخبه من.

به نام آنکه جان را فکرت آموخت
سلام وشب بخیر عزیزان
گاهی وقتها توزندگی بحثی بوجود میاد بین زن وشوهرها وبچه ها واگه قبلا بود من تاآخر ادامه میدادم وناراحتی همونجور چندروزی طول می‌کشید ولی از روزی که وارد گروه تحول فردی شدم رنجش بسیار سریع ازبین میره وتلاشم اینه که گامها رو پیاده کنم این حس خوبی به من میده خدارو به خاطر اینگونه درکم شکر وسپاسگزارم وسعی میکنم همیشه مهربان باشم ودست روزی رسان از طرف خدای بزرگ ومهربانم باشم

السلام علیکم وقت بخیر
امروز حس و حال بسیار عالی داشتم
نماز صبح را خواندم ،کمی تلاوت قرآن کریم را داشتم، بعد از آن اسکریپ صبحگاهی داشتم، بعدشم
مراقبه داشتم ولی مراقبه هایم با گوش دادن به‌ تلاوت قرآن هستش، ولی هنوز من تمرکزی روی سکوت افکار ندارم،
صبحانه خوردیم با خانواده و مهمان ها یمون،
بعدشم رفتم با بچه‌های مهمانمون و بچه‌های خودم به پارک،
وبرای نماز جمعه رفتم و صدقه دادم
ولی هنوز برای اصغر بیکار درونیم انعام دادن و صدقه دادن مثل پول زور میمونه هنوزه براش خیلی سخته ،
دوستان عزیز میخواستم برای شما بگویم که داخل تراز گیری شبانه تان این سوال را هم اضافه کنید،
آیا امروز انعام دادم؟وحالت من درونم چجوری بود؟
خیلی مفیده من این کار را انجام دادم

السلام علیکم وقت بخیر
میخواستم با شما عزیزان واقعات یک روز را با شما در میان بزارم
از صبح که بیدار شدم اصغر بیکار درونیم شروع کرد به راه کار نشان دادن گفت امروز که می‌خواهید برید شهر با موتور برو که هزینه کمتر بشه و منم که قدرتم کم بود و قدرت حریفم زیاد خیلی خیلی حالم بد بود
از من و اصغر بیکار اسرار به رفتن با موتور سیکلت بود
واز همسرم انکار که با ماشین برویم، آخرشم با ماشین رفتیم دکتر در بین راه پیام های شما دوستان عزیز را خواندم و حال روحیم خیلی بهتر شد
وقتی رسیدیم به دکتر ،وقت روزی رسانی رسید انعام هم دادم که حسابی حالش جا بیاد، و به آقای راننده گفتم که لطفا شما صبر کنید تا با شما برگردیم به روستا،
از جای دکتر که کارهای مان تمام شد و به راه افتاد یم
برگردیم به روستا پسر بچم هم که داشت گریه میکرد
اصغر بیکار دوباره از یک طریقه دیگر ظاهر شد و بهم گفت برو و کارتهات رو که انقضای آنها تمام شده برو ببین عوض می‌کنند رفتم داخل از پرسنل بانک پرسیدم آیا امکانش هست برای شما که کارم را راه بیندازید گفت بدین ببینم گفت از خودتون گفتم بله،
آخه مدرک شناسایی همراهم نبود
از این بر میخواستم کارم راه بیوفته از اون بر هم همسرم داشت زنگ میزد که بیا بریم بچه گریه میکنه
اصغر بیکار هم داشت وراجی می‌کرد که نه صبر کن الان تمومه آخه ماشین دربست گرفتی
حداقل ارزشش رو داشته باشه
وقتی تمام شدم و آمدم دیدم همسرم داره گریه میکنه
اصغر بیکار ترفند ش رو عوض کرد احساس دلسوزی به دیگران را به خودش گرفت و داشت وراجی می‌کرد که تو یک آدم خیلی بی رحم هستی و احساس حقارت و شرمندگی بهم داشت القاء می‌کرد
چونکه خیلی روم فشار بود هر لحظه میگفتم با خودم که هیچ اتفاقی اتفاقی نیست
هر چند هم که باب میل من نباشد ولی بصلاح منه
و در اخرهم که به منزل رسیدیم به آقای راننده چند تومنی هم اضافه بر کرایه انعام دادم و به خانه هم که‌ رسیدم از همسرم معذرت خواهی کردم