سلام به همه دوستان چند روز بود حالم خوب بود تونسته بودم رنجش هام را ببخشم وارتباطم باخدا خیلی خوب شده بود ولی یه مشکلی با شریکم پیش آمد که از دیروز داره ذهنمو درگیر میکنه وهمش دلشوره دارم هر کاری هم میکنم نیم ساعت ویا یک ساعت بعدش باز فکرمو درگیر میکنه این مشکل کمی سنگین تر از سطح آگاهیم هست انشاالله برام دعا کنید به خیر خوشی تموم بشه واین را هم می دونم هیچ اتفاقی. اتفاقی نیست حتما یه خیریتی توش هست خدایا توکل میکنم به تو وسرنوشتم را به تو می‌سپارم. دعا کنید

با سلام و درود.من امروز واریزی داشتم که هرچند زیاد نبود ولی جزو مبالغی بود که اصلا پیش بینیش نمی‌کردم.خدایا شکرت.با افراد خاصی خیلی رابطه صمیمانه نداشتم که از دیروز دقیقا با هر ۳ نفرشون تو مهمونی برخورد داشتم و احساس قلبیم بهتر شد و ذهنم سبک تر شد نسبت بهشون.و تصمیم گرفتم هرچند حق با من بود همه چیز رو واگذار کنم به کائنات و درگیر مسائل جزئی نشم.چرا که زندگی ما فرصتی بزرگ و معجزه آساست و حیفه که بخاطر مسائل کوچیک هدرش بدیم.

درود و سلام و شاد باش به همگی بابت عید نوروز الهی همیشه عید باشه و دلتون لبریز از عشق و مهر و ثروت‌های بی حساب خداوند عشق و نور
خدارو شکر میکنم که عزیزانم سلامت هستند و معجزه هارو هر روز بیشتر نفس میکشم و حس میکنم و میبینم خدا خیلی هوامون رو داره مادرم که تازه برگشته ایران و خیلی اتفاقات به نظر بدی واسش افتادو با این که با اتفاقات خیلی بدی همه خانواده رو برو شده بودیم و خواهرم هم به شدت بیمار بود اما خداروشکر خدا همه چیز رو خوشگل چید واسمون و من با این که همه چیز بهم ریخته بود وخیلی بد به نظر می‌رسید و حال همه بد بود و حتی خیلی غم انگیز به نظر می‌رسید من به خدا اعتماد کردم با همه وجودم و گفتم خدایا تو همیشه هستی تویی که میدونی‌ و من میپذیرم و قلبم رو آروم میکنی تو مراقبی تو خودت همه چیز رو درست می‌کنی هر اتفاقی هم که بیفته خیره مطلقه منه من همیشه میخواستم همه چیز رو درست کنم و همه چیز بدتر میشد و همش درگیر رنج بودم اصلا ارتباطم رو با خدا قطع کرده بودم نمیدونستم که آنقدر خودم رو زجر و عذاب دادم و همه این سالها چقدر رنج کشیدم اما وقتی جلسات رو شروع کردم دیدم دقیقا همه چیز زیر و رو شد اتفاقاتی افتاد که هنوز هم هر روز داره میوفته یه جور معنای تسلیم رو فهمیدم که اصلا انگار قبلاً زندگیم با جنگ درونم و بیرون جهنم بودو الان دارم بهشت رو تجربه میکنم خلاصه انگار از کابوس بیدار شدم هم از لحاظ آرامش قلب هم از لحاظ خانوادگی هم از لحاظ مالی همه چیز یه جور عجیبی داره میشه نمیتونم بگم که چه جور شد فقط این رو بگم:
هر لحظه که تسلیمم در کار گه تقدیر آرام تر از آهو بی باک ترم از شیر هر لحظه که میکوشم در کار کنم تدبیر رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر
3روز پیش به مادرم گفتم خدا درست می‌کنه همه چیز رو بیا پیش من با هم زندگی میکنیم گریه کرد گفتم اصلا غصه نخور می‌دونم خدا درستش می‌کنه همونجوری که خواهرم الان حالش به لطف خدا خیلی بهتره خدا به ما برش گردوند دیروز مادرم اتفاقی پولی به دستش رسید و تونسته یه جای واسه خودش پیدا کنه و اجاره بگیره درسته کوچیکه ولی خیلی خوشحال بود و ذوق میکرد منم با خوشحالیش خوشحال شدم خواهرم حالش خوبه مادرم پول دستش اومد جا گیرش اومد باقیش هم خدا میسازه دیروز خودم 1میلیون هدیه گرفتم که نیت کرده بودم وسیله خونه مادرم رو تهیه کنم که الهی شکر امروز هم 10میلیون دیگه هدیه خدا به من بود خواستم اینا رو بگم که 4روز بود میخواستم بنویسم هی میگفتم بذار با هم بنویسمشون تا اینکه الان تونستم بیام اینجا و همه رو تو شادیام سهیم کنم خدایا شکرت که هستی یا وهاب یا رحیم