پرسش و پاسخ

سلام
روز بخیر استاد امیدوارم ک سلامت باشید
یک موضوع هست که منو خیلی ناراحت کرده
من حس میکنم نسبت به همه کارهام تنبل م
حس میکنم تنبلی م عادی نیست
چیکار کنم برا مشکلم ؟
مثلا همه کارهام رو نصفه نیمه انجام میدم
تنبلی از بچگی با من بوده
دو تا از دوره های آموزشی شما رو هم گرفتم یک دور دیدم عملی هم فقط یک دور تو دو روز گوش کردم بعدش روز م مثل هر روز قبل شد
برنامه ریزی و ورزش و آموزش و اینام ۲۰ درصد شاید ۱۰ درصد روم اثر گذاشت
عذاب وجدان دارم برای زندگی م
چی آخه باید بشه من از تنبلی در بیام از خودم بدم میاد
کمکم کنید لطفا خیلی حالم بده

سلام
دختر ی هستم ک
تو فضازی مجازی کسی رو پیدا کردم ک از نظر روحی با من هم خوانی داره
و من عاشق ماه تولدش هستم نه صرفا خودش .
یک سال پیش یک همکار ی داشتم خیلی شبیه ایشون بود …
سناریو برام دوباره تکرار شد
من عاشق شخصیت طرف مقابل م بودم ولی اون مستقیم بهم میگفت تو مثل خواهرمی
البته سعی کردم فراموشش کنم
ولی الان تا اون آدم مجازی رو میبینم احساس میکنم دوباره قراره ضربه کاری شکست عشقی رو تجربه کنم
درست شبیه فرد یکسال پیش
حالم بده
ن میتونم بهش بگم چون می‌دونم احتمالا من رو جدی نمیگیره
تو بد حالی بدی افتادم دیگه نمیتونم ب خودم کمک کنم
هر چی بیشتر تلاش میکنم بیشتر احساس کمبود میکنم افتادم تو پروسه بدی …
لطفا راهنمایی م کنید

سلام وقت بخیر من دوروزه ازکسی که دوستش داشتم جداشدم ادم خوبی بود منتها من پیشش ارامش نداشتم هی استرس میگرفتم واذیت میشدم الان مشکل من اینه یه ساعت حالم خوبه یه ساعت حالم بده هی درگیرم نمیدونم چجوری حالمو خوب کنم از کجاشروع کنم چیو عوض کنم ممنون میشم کمکم کنین

سلام وقت شما بخیر
انشالا که حالتون خوب باشه.
ببخشید بنده ی سوال دارم اگر لطف کنید زمان بذارید سوالمو بخونید و جواب بدید…واقعا سپاسگذارم.
بنده با یک نفر حدود دو سال درارتباط بودم و رابطمون خیلی نزدیک بود و به هدف ازدواج و تا حد آشنایی خانواده ها…چند ماه اخیر رابطه به شکل راه دور شد و ارتباط بیشتر مجازی بود ولی تو همین فاصله هم باز ی بار یک دیدار داشتیم.
خلاصه بگم بنا به دلایلی بنده شک داشتم به ایشون و یکبار که سوال پرسیدم بغیر از من به کسی پیام میدی یا….ایشون جواب درست و حسابی بهم نداد و جبهه سختی گرفت و آغازگر ی بحث و جدل شدید شد…حدود یکی دوماه ما درگیر بحث و جدل بودیم و من به شخصه هدف جدایی نداشتم و فقط تایم میخواستم بیشتر فکر کنم و اجازه بدم طرف مقابل هم بیشتر فکر کنهرو به اشتباهات هم پی ببریم و علاوه بر این من مشکلات شخصی و خانوادگی زیادی داشتم. هر چند شاید چند بار اون از من پرسید تموم تموم من محکم گفته بودم اره ولی قلبا تمایل نداشتم تموم کنم…ایشون تو همون فاصله وارد ی رابطه جدید شد که به گفته خودش بخواد حرص منو دربیاره و من با توجه به دسترسی که به اینستگرام ایشون داشتم پیام های ایشون با طرف دیدم و چهره طرف و حتی مثلا بیرون رفتناشون و… متوجه شدم. اینو بگم این اتفاق دقیقا یک بار دیگه تو رابطه ما پیش اومده بود سال قبل و ما حدود یک ماه از هم فاصله داشتیم و ایشون وارد یک رابطه با کسی دیگه شد و بعد از یکی دو هفته باز برگشت سراغ من و با شرایط خیلی خیلی سختی تونستم باز همو بپذیریم.
دیگه من باز بهش پیام دادم خیلی خواهش کردم که اگر وارد مرحله احساسی و عاطفی نشدی برگرد و… و ایشون رد کرد درخواست منو و همه چی دیگه این سری واقعا برام تموم شد و من شروع کردم همه چیز رو از ذهنم پاک کنم به سختی…حتی بخاطر این قضیه که با کسی ارتباط پیدا کرده بود همش تصورات منفی زیادی تو ذهنم بود ولی بالاخره سعی کردم همه رو پاک کنم و به زندگی رو به روال عادی ببرم ولی باز بعد از مدتی ایشون اومد سراغ من…به گفته خودش و با توجه به صحبت هایی که من با اون پسر داشتم مثل اینکه یک رابطه دو هفته ای داشتن و خیلی جدی نشده بوده به گفته خودشون ولی پسر بخاطر بیماری سختی که داشته به توصیه پزشکش نباید وارد هیجان و احساسات میشده و باهم قطع رابطه کردن ولی نمیدونم حس دختر واقعی بوده یا نه ولی پیاماش که برام فرستاد جوری بوده بخاطر حالا نمیدونم علاقه ای که به اون پیدا کرده یا ترس از تنهایی خودش نمیخواسته کات کنه ولی ناچارا از هم جدا شده بودن ولی از پسر که من سوال پرسیدم میگفت دلش با تو بود همش…حالا دختر باز تمایل داره که ما باهم رابطه شروع کنیم البته با توجه به اینکه این مدت که چه فشار های عصبی و روحی روانی که برا همدیگه درست کردیم توهین ها تحقیر ها و بقول معروف ی مواقعی پرده شرم و حیا هم از بین رفت و حتی توهین های خانوادگی هم بود.
به هرحال ایشون همچین تمایلی دارن و میگن تحت نظارت مشاور باهم بریم جلو ولی ذهنیات من خیلی منفی هس من واقعا برام سخت هس بخام هضم کنم این موضوعات رو.از ی طرف اون دوست داشتن هس ولی کمرنگ و از ی طرف احساس میکنم از لحاظ منطقی رابطه خوبی ایجاد نخواهد شد دیگه..توصیه شما چیه؟

سلام
منو برادرم توی حیطه کاری باهم شریک هستیم
ولی چندین سال هست باهم صحبت نمیکنیم
اغلب به صورت پیامک باهم در ارتباطیم
در صورت اشتباه کردن ناخواسته از طرف من
ایشون بی احترامی شدیدی بمن میکنند
چه عکس العملی باید در مقابلش نشون بدم ؟

با نامزدم ۸ ماه تو رابطه بودیم یهو بدلیل اینکه گفت حسی بهم نداره اصلا و حتی نمیتونه منو ۲۰ دیقه تحمل کنه منو ترک کرد . واقعا هیچ دوست داشتنی نسبت به من نداشته؟

استاد سلام من چند وقتی هست یه مشکل مالی برام پیش اومده میخام یه جوری از پارتنرم کمک بگیرم که حس بدی یا فکر بدی نکنه چه جوری بیانش کنم

سلام استاد عزیز وقت بخیر
استاد من سعی کردم تا الان وارد رابطه بی هدف و متعدد نشم
وای اطرافیان این مورد رو سخت گیری من برای وارد شدن به رابطه عاطفی میبینن
اما من فقط دنبال فردی هستم که از نظر فکری و فرهنگی تقریبا شبیه هم باشیم
به نظر شما این مورد سخت گیری من رو نشون میده ؟؟؟

سلام من یه دختر ۱۷ ساله هستم و الان به مدت یک ساله که با یه اقا پسر همسن خودم توی رابطه ام. ما چند ماهی هست که با هم رابطه جن*سی هم داریم و در واقع درخواست دادن ایشون برای این کار از پنج الی شش ماه بعد از رابطه شروع شد. میخواستم ازتون راهنمایی بگیرم که کاری که بنده انجام دادم درست بوده ؟ و ایا شانس جدی تر شدن رابطه وجود داره یا ممکنه شرایط ( برای ازدواج ) بد بشه ؟

سلام وقت بخیر
من خیلی دوست دارم خودشناسی و خودآگاه ی رو یاد بگیرم و عملی تو زندگیم ازش بهره ببرم
لطفا میشه تو سایت تست های اختلال شخصیت رو بزارید حداقل بدونیم مشکل چیه چرا انقد تو زندگی داریم درد میکشیم !؟
آیا خودشیفته آیم ! یا مهر طلب
سپاسگزارم

سلام خسته نباشید
پاتنر من بخاطر نوع کارش این چندوقت اخرسال واقعا سرش شلوغه جوری که من هر موقع زنگ میزنم ایشون دارن کارای عقب افتادشونو انجام میدن و چون فقط خودشونو برادرشون هستن یه خورده کارا زیاده و فشار روانی زیادی روشونه
بلاخره بعد چند وقت که ما واقعا داشتیم به مشکل میخوردیم برادر ایشون اجازه یه روز در رفتن از زیر کارو دادن و ما همو دیدیم و حرف زدیم و خب قرار گذاشتیم رو رابطمون بیشتر کار کنیم و بیشتر یاد بگیریم
یه مشکل دیگه هم که هست ایشون رودررو کاملا ادم اروم و دوس داشتنی هستند جوری که واقعا پیش هم خوش حالیم ولی پشت گوشی عوض میشن انگار یه ادم دیگه میشن محبتشون کمتر میشه وقتش کمتر میشه انگار کارایی که من میکنم تکرار میکنه
مثلا محبت نمیکنم اونم نمیکنه یه دفعه ایموجی کم میدم ایشونم کم میده😐عشقم صداش نمیکنم ایشونم نمیکنه و واقعا این جور مسائل اذیتم میکنه
و قرار ما برای اینکه که بعداز عید دیدن همو بیشتر کنیم همش پشت گوشی نباشه چون ما نزدیک ۶ ساله باهمیم و خب کم کم میخوایم رو مسائل جدی تر زندگیمون فکر کنیم و بیشتر باهم اشنا بشیم ولی این ریز رفتارای ایشون واقعا اذیت میکنه و چون یکبار قبلا هم سر این کارشون حدود ۲ ۳ ماه کات کردیم میترسم دوباره همون جوری بشه
فشار کاری رو واقعا میتونم درک کنم چون وقتی دیدمشون خستگی از صورتش مشخص بود و خودشم میگه خیلی خستم و خودمم نمیدونم دارم چیکار میکنم ولی منم یه سری نیازا دارم منم توجه و محبت میخوام
نمیگم کل روز بامن باشه ولی حداقل اخرشب خوب باشه ولی متاسفانه همونم زیاد جالب نیس چون بهونه خسته بودنو میاره
بنظرتون چجوری میتونم رابطمونو نجات بدم ؟! چون وقتی رودررو و جدی باهم حرف زدیم مطمئن شدیم که همو دوست داریم فقط شرایط کاری ایشون نمیزاره اون جوری که باید حرف بزنیم و همو ببینیم اینو خودشونم گفتن ولی چیکار کنم از این حساسیتم کمتر بشه؟!
نمیخوام با بهونه های زیاد فشار بیشتر روش بزارم که یهو تصمیم بگیره رابطمونو اینجا استاپ کنیم بعد از کارش ادامه بدیم
چون همچین پیشنهادی داده بود گفته بود این مدت دوست بمونیم که از این مرحله کاری رد بشیم ولی خب نشد

من خیلی نیاز به کمک دارم لطفا کمکم کنید

سلام
۴ سال به خانمم عشق ورزیدم، هرگز بهش خیانت نکردم تو همه کاراش کمکش کردم هزارتا مسافرت بردمش، کلی خاطره با هم ساختیم با اینکه با کاراش عذابم میداد، همیشه دوستش داشتم و دارم.
بعد ۴ سال رابطه، تنهام گذاشته و میخواد جدا شه.
پاره تنم، شده قاتل روح و وجودم!!!
داره با دست خودش درخت زندگیمونو قطع میکنه.
فقط یک سوال داره نابودم میکنه و هیچ جوابی از خانمم نمیگیرم
چرا؟؟؟؟
کجا راهو اشتباه رفتم؟؟؟؟
تاوان تعهد، این دردیه که تو وجودم انداختی؟
خیلی دردناکه برام. چون به اعتماد و صداقتم خیانت شده.
نمیدونم با این درد چه کنم…

سلام. من ۱۲ ساله ازدواج کردم شوهرم اوایل خوب بود اما بعدش کم کم بی محلی، بی توجهی ، توهین، تحقیرش شروع شد و بعد هم خیانت می‌کرد و هیچ وقت هم بابت خیانتاش عذر خواهی نمی‌کرد و پنهانی خیانت میکنه و مکرر یه دختر ده ساله دارم که شوهرم تا حالا حتی یکبار بهش نگفته دوست دارم و بهش بی توجه هستش تا اینکه به تازگی متوجه شدم بعد از ۱۲ سال ایشون خودشیفته و درمان ناپذیرند و اهل خیانت که هرچی من رو خودم چند ماهه کار کردم ایشون با خیانت حال منو بد میکنه و انرژیمو میگیره و هیچ اعتماد به نفسی برام نذاشته وبه تازگی متوجه شدم وقتی میخوام تو جمع چیزی تعریف کنم یا حتی یه دفاع از خودم کنم نمیتونم حرف بزنم رنگم میپره، استرس و لرزش بدن و حالت تهوع میاد سراغم حالا نگران دخترم هستم همین کارهایی که شوهرم سرم آورده سر دخترم بیاره و اینکه میخوام شوهرمو تعقیب کنم وقتی میره سر قرار برا خیانت ازش فیلم و عکس بگیرم براس دادگاه بنظرتون کارم درسته طلاق و جدایی؟یه خورده شرایط خونه پدرم هم مساعد نیس آیا میتونم از پس زندگی بر بیام دخترم ۱۰ سالشه شنیدم خودش انتخاب میکنه پیش کی زندگی کنه میبرمش پیش خودم ،جدایی از خودشیفته شنیدم خیلی سخته خیلی ازش می‌ترسیم ولی دیگه خسته شدم میخوام یکسری کنم نمیتونم این شرایط رو تحمل کنم لطفآ راهنماییم کنید

سلام استاد.این حرف درسته ک اگر میتونی نیازاتو برطرف کنی حالا به هر شکلی وارد هیچ رابطه ای نشو؟

سلام من 22 سالمه پنج سال با ی اقاپسری تو رابطه بودم همه خونواده ها در جریان بودن و قصد ازدواج داشتیم ولی یهو زد زیر همه چی و گفت که از یسال پیش هی شک داشته ک تموم کنه ولی نمیتونسته الان من بااینکه پنج ماه گذشته افسردگی شدید گرفتم و نمیتونم به این فکر کنم ک برای همیشه از زندگیم رفته واقعا نمیدونم چیکار کنم… اصلا دیگه نمیدونم چی میخوام
از طرفی با پیام من ی قرار گذاشتیم صحبت کردیم گفت ک هنوز نتونسته عکسامو حتی پاک کنه و میدونه دختری بهتر از من پیدا نمیکنه دیگه ولی دلش نمیخاد تو رابطه باشیم از طرفی خیلیم اصرار داره که همدیگرو ببینیم حضوری خدافظی کنیم نمیدونم چیکار کنم من واقعا خیلی دوسش دارم

سلام خدمت شما من ۴۸سالمه واز همسرم بعد از ۲۶ سال زندگی جدا شدم وبا آقایی که مجرد بودن آشنا شدم و۴ سال بهترین روزهای زندگیمو سپری کردم و خیلی همدیگرو دوس داشتیم وواقعا توی ۴سال همیشه کنارم بود وهر کمکی از دستش می اومد به من می‌کرد وهوامو داشت وبسیار بامحبت بود وما عاشق هم بودیم ولی بعد از ی مدت با خانوادش دچار مشکل شده بود ومیگفت از این بلاتکلیفی خسته شده واونا اجبارش کردن ازدواج کنه وبه خانوادش خیلی احترام میزاشت وزمانی که ما تو رابطه بودیم رفته بود خاستگاری ومن متوجه شدم وبهش گفتم چرا این کارو کردی واز من معذرت خواهی کرد وگفت من همیشه کنارت بودم به منم حق بده باید زندگی کنم والان تو رابطه ولی من ازش خواستم منو رها نکنه چون حال خوبی نداشتنم وقبول کرد وگاهی همدیگرو می‌بینیم ولی من به شدت افسرده شدم ومقایسه میکنم و دهنم به شدت درگیره وبه خاطر شرایطش نمیتونه دیگه پیش من باشه وهمش بهونه میاره که من استرس دارم واحساس میکنم به خاطر عذاب وجدانش که مونده ولی میگه من دوست دارم وبه یادتم ولی دوری از اون منو از زندگی ناامید کرده به نظرتون چه کار باید بکنم میترسم که دیگه نبینمش😔و اینکه من ۱۴ سال از ایشون بزرگترم وبا ی خانومی که ۷ سال از خودش کوچیکتره عقد کرده