هنر تمرکز: راهنمایی برای تصمیمگیری بهتر و زندگی هدفمند

آیا خوندن این مقاله بدرد من میخوره؟!
اگر یک یا چند تا از سوالای زیر برات پیش اومده تا حالا توی زندگی حتما این مطلب میتونه برات مفید باشه، هرچند به طور کلی توصیه من بهت اینه که این نوشتار رو با دقت تمام بخونی چون ممکنه در آینده این سوالات برات پیش بیاد:
چجوری بتونم تصمیم درست بگیرم؟ چرا نمیتونم کارای مهمم رو به پایان برسونم؟ مدام سردرگمم و نمیدونم باید چیکار کنم یا چه تصمیمی بگیرم! کلی کار ریخته روی سرم نمیدونم از کجا شروع کنم چرا کارهام و تصمیماتمو هی پشت گوش میندازم؟ چجوری شغل مناسب خودم رو پیدا کنم؟ چجوری هدفگذاری کنم برای زندگیم؟ چرا نمیتونم یک مسیر ثابت رو پی بگیرم و همش از این شاخه به اون شاخه میپرم؟ از کجا مطمئن شم که تصمیماتی که میگیرم درسته؟ چرا من نمیتونم روی هیچ مهارت یا تخصص خاصی تمرکز کنم؟ چجوری بفهمم که شغل مناسب من چیه؟
این سوالا توی نگاه اول شاید بنظرت غیرمرتبط بیاد اما کاملا در اشتباهی! پاسخ تمام این سوال ها در یک کلمه کوچیک اما عمیق نهفته شده: تمرکز!
ناتوانی در تصمیم گیری و تمرکز
تا حالا برات این سوال پیش اومده که چیکار کنم یا کدوم مسیر رو برم که به موفقیت برسم؟! یا شاید دچار این حالت شده باشی که مدام از این شاخه به اون شاخه بپرسی و هیچوقت نتونستی باشی روی یک موضوع، شغل یا هدف خاصی متمرکز شده باشی!
وجود گزینه ها و مسیرهای متعدد در پیش روی ما و ترس از به نتیجه نرسیدن ها در کنار این موضوع همواره دو عاملی بودند و هستند که باعث میشه ما به اندازه کافی برای اهداف شخصی، شغلی و زندگی مون نتونیم تمرکز داشته باشیم. همین عدم تمرکز با گذر زمان که سنمون افزایش پیدا میکنه میتونه یک عامل مهم در ایجاد حس سرخوردگی و بی انگیزگی در ما باشه و این حالت رو در ما پدید بیاره که «من اینقدر سالم شد هنوز نمیدونم چی میخوام از زندگی یا اینکه چه کاری برام مهمه یا اینکه هیچ مهارت یا تخصص خاصی ندارم یا…»، که قطعا یکی از آزاردهنده ترین حالت های انسانی هست که یک نفر میتونه توی زندگیش تجربه کنه، کما اینکه تو هم ممکنه اینو تجربه کرده باشی یا در آینده بکنی!
توی این نوشتار هدف اصلی من اینه که موضوع ناتوانی در تمرکز بر روی اهداف و مسیرهای مشخص توی زندگی رو برات تا حد امکان تشریح و توصیف کنم و به علل و راهکارهاش بپردازم، حتما بهت توصیه میکنم که این مقاله رو با دقت بخونی و نظرت رو هم در بخش انتهای مقاله با ما درمیون بذاری.
تعریف و ابعاد تمرکز
تمرکز رو با یک دسته بندی ساده میشه به دو قسمت تقسیمش کرد:
۱- تمرکز درونی: به معنی اینکه تو بتونی در لحظه افکار مزاحم رو از ذهنت دور کنی تا بتونی بازدهی خودت رو افزایش بدی، و ذهنت رو روی یک مسئله مشخص متمرکز نگهداری
۲- تمرکز بیرونی: به این معنی که روی یک مسیر یا هدف مشخص متمرکز بمونی و مدام از این شاخه به اون شاخه نپری
پر واضحه که هر دو مدل از تعریف تمرکز در موفقیت فردی افراد تاثیرگذاره اما موضوع این نوشتار در مورد تمرکز بیرونی هست هرچند در انتهای مقاله اندکی راجع به تمرکز درونی هم صحبت میکنیم!
اهمیت تمرکز بیرونی در موفقیت
مشخصا هر انسانی که خواستار یک زندگی عمیق، زیبا و با معناست نیاز داره که بر روی انتخاب های محدودی متمرکز بمونه. این به عنوان یک اصل شهودی برای همه ما قابل درکه، مثلا یک رابطه پایدار و عمیق با صرف زمان و موندن با یک نفر در طی سال ها ایجاد میشه، یا خبرگی و تخصص و موفقیت های شغلی هم به نوعی همینن، شما وقتی مدت زمان طولانی رو روی یک حرفه متمرکز هستی عملا تبدیل به یک متخصص مجرب میشی. به طور کلی تمرکز بیرونی منجر به عمیق شدن زندگی و رسیدن به سطحی از اسودگی و موفقیت میشه.
اما واقعیت اینجوریه که خیلی از ماها در هر دقیقه با طیف گسترده ای از انتخاب ها در ابعاد متنوع روبرو هستیم، ما در عصری زندگی میکنیم که میتونیم هر لحظه شغلمون رو تغییر بدیم (صرف نظر از معضل بیکاری و کاهش نرخ اشتغال، توجه کن اینجا ما هدفمون مقایسه زندگی امروز با گذشته هست نه عارضه یابی اقتصادی و اجتماعی)، گزینه های زیادتری در مورد روابطمون وجود داره اینکه کدوم شخص رو انتخاب کنیم پیچیدگی بیشتری داره، حتی ما میتونیم به راحتی تصمیم بگیریم و از یک رابطه خارج بشیم، ما میتونیم تصمیم بگیریم چه محتوایی رو ببینیم اونم دقیقا وقتی که هزاران هزاران انتخاب داریم، تصمیم بگیریم توی کدوم شهر یا کشور زندگی کنیم، از بین صدها رشته دانشگاهی تصمیم بگیریم، به سمت صدها مهارت و تخصص موجود بریم و اونا رو یاد بگیریم، تصمیم بگیریم چی بخوریم و چی نخوریم اون هم از طیف گسترده ای از غذاها، اینکه امروز بیرون بریم یا نریم و ….
حالا شرایط موجود رو با مثلا ۱۰۰ سال پیش مقایسه کن، اگه صادق باشی با خودت خیلی راحت متوجه میشی که افراد جامعه در اون مقطع زمانی عملا شاید خیلی انتخاب های زیادی نداشتن در هیچکدوم از موارد بالا! نتیجش هم این بود که تقریبا مسیر زندگی هر کسی مشخص بود و تا حدودی در امتداد مسیر و پیشه خانوادگی و در چارچوب فرهنگ زمانی بود. عملا گزینه ۲ و ۳ ایی در خیلی از موارد در دسترس نبود که فرد رو حتی به مرحله شک برسونه!
خب پس میتونیم بگیم این چالش یک چالش نسبتا به روزی برای نوع بشر هستش و تنها تو نیستی که باهاش دست و پنجه نرم میکنی و خیلیا درگیرش هستن، بخصوص که فضای اینترنت و شبکه های اجتماعی به این سردرگمی دامن میزنن و تشدیدش میکنن.
این طیف گسترده از انتخاب ها اولین عارضه ای که میتونه برای ما تولید کنه ناتوانی شدید در تصمیم گیری و ترس بیش از حد در تصمیم گیری هست. ناتوان به علت طیف گسترده تصمیمات (نکنه اینو انتخاب کنم بعد یکی دیگه بیاد که بهتر باشه پشیمون شم، یا مثلا نکنه این شغل رو برم توش بعد موفق نشم بذار اون یکی کارو شروع کنم، یا چیه از صب تا شب سرکارم بذار یه پیج توی اینستا بزنم این همه ادم چه پولایی درمیارن یا…)، در واقع به زبون ساده اینقدر گزینه توی مغزت ریخته که مداوما تا میای یکی رو انتخاب کنی مغز وارد تردید میشه که شاید گزینه ی بدی رو داری انتخاب میکنی و گزینه های بهتری هم وجود داره!
و ترس از تصمیم گیری به علت اینکه تو ممکنه با اختیار خودت گزینه ای رو انتخاب کنی که عمر، انرژی یا پولت رو بابتش بذاری و تهش نتیجه نگیری در حالی که میتونستی گزینه دیگه ای رو انتخاب کنی که نتیجه خیلی بهتری بده.
یک مثال از تجربه شخصی
من از سال ۹۶، ۹۷ توی فضای اینستاگرام فعال بودم، شاید یادت نیاد ولی اون زمان تلگرام محبوبیت خیلی بالایی داشت و اینستاگرام اینجوری پر رونق نبود (رونق اینستاگرام اول بخاطر فیلتر تلگرام در اواخر سال ۹۶ بود و بعد هم بخاطر کرونا در اواخر ۹۸ و بسته شدن کسب و کارا این موضوع شدت گرفت و عملا از اوایل ۱۴۰۰ تبدیل شد به یک موج جدید و فراگیر)، من همون موقع به واسطه شغلم برای شرکتم با خیلی از بلاگرا کار میکردم، بلاگرای روزمرگی که امروز بالای میلیون فالوور دارن اون روزا ۴۰،۵۰ هزار تا فالوور داشتن و عملا این موج جدید از بلاگری تازه داشت ایجاد میشد (قبلش کمدین ها بودن و بعدش بیوتی بلاگرا و تیک تاکرها اضافه شدن). خیلی خوب یادمه که اون موقع این پیج ها عملا اعتماد بنفسی نداشتن و برای اینکه ما بهشون تبلیغ بدیم خیلی امتیاز میدادن و هزینشون هم خیلی پایین بود. من همون زمان تصمیم گرفتم یه آژانس تبلیغاتی توی اینستاگرام راه بندازم که تا سال ۱۴۰۱ و قبل از اعمال محدودیت های توی فضای اینستاگرام هم پابرجا بود. در این سال ها من رشد پیج ها و تعرفه هاشون رو به چشم دیدم بخصوص که قدرت نفوذ بالایی هم در بازار تبلیغات و آموزش اینستاگرام داشتیم و پیج خودمم هم تا حدود ۲۰۰ هزار نفر رشد کرده بود. با تمام این تفاسیر من دچار یه اشتباه تخمینی شدم، تصور من از آینده اینستاگرام تصور درستی نبود و حس میکردم این بازار دیر یا زود مثل تلگرام از بین میره یا خیلی کوچیک میشه بنابراین منابع بیزینسی خودمون رو متمرکز کردم روی فضاهای دیگه و این فضا رو جدی نگرفتم. حتی بعد از فیلترینگ اینستاگرام منی که حس میکردم درست پیش بینی کرده بودم به سرعت و به راحتی آژانش تبلیغاتی خودم رو اون زمان شماره ۱ این صنعت بود با بیش از ۵۰ نفر پرسنل تعطیل کردم (البته تا حدودی هم ناگزیر بودم چون ابهام شرایط زیاد بود). اما امروز که دارم برات این متن رو مینویسم نتیجه خیلی از سرمایه گذاری های من بیرون از فضای اینستاگرام به شکست منتهی شد و در عین حال گهگاهی این ایده توی ذهن من میاد که اگه از همون موقع متمرکز روی اینستاگرام بودم کلی از سرمایه من حفظ میشد و در کنارش با توجه به امکانات و ارتباطاتی که داشتم الان میتونستم احتمالا یه پیج ۵،۶ میلیونی داشته باشم!
این یک نمونه عملی از اشتباه در انتخاب از بین گزینه های موجوده که شخصا تجربش کردم و پرواضحه که همین یه تصمیم به ظاهر کوچیک میلیاردها تومن پول و سال های زیادی از عمر من رو احتمال به بیراهه و نابودی کشوند! البته اینکه من بردم یا باختم رو در انتهای نوشتار متوجهش میشی، اما فعلا خیلی راحت میتونی بفهمی که هدر رفت زیادی داشتم.
هدفم از ارائه این مثال این بود که قضیه رو بیشتر برات جا بندازم تا درک بهتری از اهمیت این موضوع داشته باشی، و همچنین اگر تا اینجای مقاله رو با دقت نظر خونده باشی احتمالا باید حالت ها و شرایط مشابه فکری و عملی که خودت توی زندگی تجربه کردی رو تا حدودی توی ذهنت بیاد. البته این مثال رو به راحتی میشه در سایر ابعاد زندگی حتی زندگی عاطفیت و روابطت هم تعمیم داد.
هزینه بالای تصمیم گیری
خب فقط یه مقدار کمی صداقت و دقت لازمه تا هرکسی متوجه بشه که نه تنها کلی گزینه هست بلکه هر انتخابی میتونه چه ضررها و هزینه های زیاد و عجیب و بعضا غیرقابل جبرانی به ما تحمیل کنه!
خب خیلی طبیعیه که این میزان هزینه که برای هممون هم قابل درکه ما رو وارد یک بحران تصمیم گیری میکنه و نتیجه اصلی که ایجاد میکنه یا انفعاله (تصمیم نمیگیری و کار یا ایده ای که توی ذهنت داری رو شروع نمیکنی) یا حسرت (مداوما خودت رو سرزنش میکنی بابت اینکه اگه بجای این انتخاب یه انتخاب دیگه ای داشتی الان وضعیتت خیلی بهتر بود) و یا بی ثباتی (هی از این شاخه به اون شاخه پریدن و عوض کردن مدام انتخاب ها و تصمیماتت)!
انفعال، حسرت و بی ثباتی از مخاطرات تصمیم گرفتن و یا حتی نگرفتن در قرن ۲۱ام هست!
در کنار اینکه هر ۳ تای این حالت ها بد هستن این نکته رو باید درنظر بگیریم که انگار هیچ چاره ای هم برای جلوگیری ازشون نداریم! مثالا اگه تو تصمیم بگیری با فلان شخص ازدواج کنی و این فرد واقعا مناسب نباشه هزینه ای که بابتش میدی عمرته، پس خیلی طبیعیه که تصمیم برای ازدواج میتونه اینقدر هزینه فکری تولید کنه که منفعل بودن رو ترجیح بدی (مثلا قبلا خیلی کیس داشتی اما به این دلیل رد کردی)، از طرفی یه لحظه فکر کن که یکی از این موارد رو انتخاب کردی برای ازدواج و ۱۰ سال هم گذشت، واقعا چه تضمینی هست که عمری حسرت نخوری که کاش بجای این با اون یکی فرد ازدواج میکردی (بخصوص که اگه زندگی اون فرد هم به ظاهر خوب باشه این حسرت و خودخوری میتونه تشدید بشه) و یا اینکه ازدواج کنی بعد پشیمون شی بعد جدا شی دوباره با یکی دیگه آشنا شی دوباره تصمیم به ازدواج بگیری و بازم شکست بخوری (زیادن افرادی که یک یا چند ازدواج یا رابطه شکست خورده داشتن با این تفاوت که خودشون تصمیم به جدایی گرفتن و بعد خودشون پشیمون شدن).
این تصویری که تا اینجا توصیف شد یکی از اَبَر مشکلات قرن ۲۱ برای نوع بشر و بخصوص افراد جامعه ما (به علت معضلات اجتماعی و اقتصادی عمیق تر) هست. و بنظر واقعا ترسناکه و راهی گریزی ازش نیست. و دقیقا همین موضوعه که باعث میشه خیلی از ماها توی زندگیمون حس گمشدگی و سردرگمی داشته باشیم که اگه این حس رو مدت زیادی حمل کنیم با خودمون میتونه تبدیل به یک بحران افسردگی شدید بشه به نحوی که زندگی رو فاقد هرگونه چیز زیبا و لذت بخشی ببینیم (کما اینکه بسیاری از خوانندگان این مطلب ممکنه دچار همچین حالتی نیز باشند)
اما راه حل واقعی و کاربردی چیه؟!
به عنوان یه جمع بندی خیلی ساده تا اینجای نوشتار میتونیم بگیم که تمرکز بیرونی برای رسیدن به موفقیت و یک زندگی خوب بسیار لازمه و از طرفی هم کاملا غیرممکن بنظر میاد کما اینکه مثال هاش رو توی زندگی واقعی خودمون و اطرافیانمون به وضوع میبینیم! خب پس حالا باید چیکار کنیم؟!
– بازتعریف حقیقت:
تمام سناریو و متنی که تا اینجا تعریف کردیم کاملا درسته اما مشروط به اینکه ما از دنیای درون به طور کامل چشم بپوشیم و کاملا دنیا رو محدود به بیرون و اتفاقات بیرونی بدونیم (که خیلیای ما در عمل همینجوری هم هستیم). خب اینجاست که یه ایراد و نقص بزرگ به وجود میاد، چون ما میخوایم راجع به نحوه رسیدن به یک زندگی موفق و خوب تئوری پردازی کنیم اما در عمل تعریف کاملی از زندگی نمیدیم و به نوعی نصف قضیه (که همون درونیات ماست) رو حذف میکنیم. در واقع ما باید همواره حواسمون باشه که توی هر تعریف و تشریحی از زندگی حداقل نصف سهم مربوط به درون ماست و نصف دیگش مربوط به بیرون! (البته حقیقت اینه که تمام سهم متعلق به درونه که موضوع ایننوشتار نیست، فعلا در حد فرض ساده در نظر بگیر تا از بحث اصلی دور نشیم).
به زبون ساده یعنی ما برای ساختن هرچیزی در بیرون اول باید از درون یادش بگیریم. مثلا شما برای اینکه خوندن و نوشتن رو به این روانی و سادگی یاد بگیری کلی ساعت مدرسه رفتی و بنظر کلی کار بیهوده کردی! اون لوح هایی که در اول ابتدایی مینوشتی، دایره هایی که یک صفحه میکشیدی و خیلی چیزای از این دست که یک سال یا بیشتر عمر ما رو گرفت تا ما بتونیم خوندن و نوشتن رو یاد بگیریم. اگر الان برگردیم به اون موقع حتی تصورش هم سخته که یکسال تمام ما توی دفتر دایره و مثلث و خط میکشیدیم اونم یک صفحه تمام تا دستمون راه بیوفته برای نوشتن! بنظر کار بیهوده ای میاد؟! نه! چونکه این موضوع برای ما خیلی منطقیه و هرکسی حتی بی منطق ترین افراد هم در پاسخ این سوال حتما میگن که “خب لازم بوده که تمرین کنیم تا یاد بگیریم!”
این یه مثال خیلی ساده و صریح از اهمیت دنیای درون و تاثیر و تجلیش توی دنیای بیرونه، در واقع اگه یه کند و کاو کوچیک داشته باشی به موضوعات مختلف زندگیت میبینی که این یک قاعده ست که اول دنیای درون باید رشد کنه و یه چیزی بهش اضافی شه بعد اون موضوع توی دنیای بیرون تجلی پیدا کنه.
اما جالبه که با وجود اینکه این موضوع بنظرمون خیلی شفاف و درست هست، دقیقا این اصل رو سال هاست در موضوعات مختلف زندگی مون کلا نادیده میگیریم در عمل!
– بازتعریف مسئله انتخاب و تمرکز بیرونی:
با در نظر گرفتن توضیحات ساده بالا، خیلی راحت میتونیم بفهمیم تمام چالش ما در زندگی که پیش تر راجع بهش صحبت شد بخاطر یک موضوع خیلی سادست! ما از یجایی به بعد توی زندگی خیلی نامحسوس قانع شدیم که داشتن یک شغل خوب یا رابطه خوب یا حتی احساسات خوب دیگه نیاز به آموزش و یادگیری درونی نداره. در واقع نقش دنیای درون رو به طور کامل حذف و محدود به یادگیری های مدرسه ای و اکادمیک کردیم. این دقیقا نقطه ایه که درد و سردرگمی ما توی زندگی شروع شد. مسئله خیلی سادست، همون مثال شخصی که من از خودم اوردم رو در نظر بگیر، من ۳،۴ سال توی مسیر به ظاهر اشتباه رفتم چون از نظر درونی نیاز به کسب تجربه و یادگیری داشتم که این یادگیری در این موضوع خاص برای من اینقدر زمان برد (همونجوری که برای خوندن و نوشتن در سال های اولیه مدرسه یک الی دو سال زمان میبره)، خب حالا که دنیای درونم یک سری چیزها رو یاد گرفته الان میتونم همون کار رو انجام بدم که قرار بود چند سال پیش انجامش بدم، خب پس چرا اینکارو نمیکنم الان؟! دلایل زیادی میتونه داشته مثل اینکه من فکر میکنم دیر شد، یا فکر میکنم بازنده ام، یا حس میکنم دیگه انگیزه ندارم یا حس خودکم بینی دارم و احساس میکنم الان شرایط فرق کرده و امکان موفقیت ندارم و … که توی موضوع این نوشتار نمیگنجه، اما مهم اینه که این موضوع رو متوجهش بشی که دیگه اینجا بحث از عدم تمرکز یا ناتوانی در تصمیم گیری نیست، فاکتورهای دیگه ای وارد شدن که جداگانه باید بررسی و مرتفع بشن.
– ناتوانی در بازسازی ادراکی تجربه ها:
اما موضوع دیگه ای که از دید ما غافل مونده اینه که اکثر ماها در بازسازی نقشه تجربی خودمون توی زندگی ناتوانیم (چون اساسا بهمون یاد ندادن)، به این معنا که ما خیلی ناخوداگاه تصور میکنیم برخی از تجربه ها و فعالیت هایی که انجام دادیم توی زندگی بیهوده بوده و این تصور به شدت برای ما آزاردهنده هست به نحوی که باعث میشه توان ترمیم و جبران تصمیمات قبلی مون رو از دست بدیم. من بارها این جمله رو شنیدم که “من بابت رفتن اون ناراحت نیستم، من بخاطر این چند سال عمری که توی رابطه باهاش هدر دادم ناراحتم”، یا اینکه مثلا توی همون مثال شخصی من “من از این ناراحت بعضی از بهترین سال های زندگیم رو گذاشتم روی مسیر اشتباهی که تهش نتیجه دلخواهمو نداشتم و اینکه حتی درست و درمون هم نتونستم به زندگیم برسم!”، میبینی؟! اینا مثال های غریب و ناآشنایی نیستن، کافیه یه کوچولو برگردی داخلت رو ببینی تا کلی مورد دیگه شبیه این پیدا کنی توی زندگی خودت!
در واقع انگار ما به صورت ناخوداگاه تجربه هامون رو به دو دسته کاربردی و یا غیرکاربردی تقسیم میکنیم و اگه حس کنیم تجربه ای بیهوده بوده عمیقا ما رو عذاب میده. اما این تقسیم بندی واقعا درسته؟! خیر، به هیچ وجه، چرا؟!
۱- زندگی هیچ مقصد خاصی نداره: در واقع این حقیقت رو نباید یادمون بره که ما اینجا نیومدیم که به مقصد مشخصی برسیم چون اصلا مقصد مشخصی وجود نداره، بلکه صرفا یک طی مسیر و کسب تجربه هست و پایان همه ما دیر یا زود مرگه، و همونجوری که روز تولد هیچ چیزی به جز خودمون همراهمون نبود (نه مادیات، نه روابط و …) در روز مرگ هم هیچ کدوم اینا همراه ما نیست! زندگی صرفا یک مسیره که باید پیمود و از پیمودنش لذت برد، بنابراین این تفکر نتیجه گرا که توی هر چیزی دنبال نتیجه هستی یک نوع فریب ذهنی هستش که بخصوص انسان قرن ۲۱ به شدت دچارش شده، بازی زندگی رو به قدری نامحسوس تحریف کردن برای ما که هممون تا چشم باز میکنیم داریم میدوییم که پولدارتر بشیم، رابطه هامون بهتر باشه، خوشگل تر باشیم و … که البته اینا بد نیست اما اینقدر درگیر بدو بدو اینا هستیم که اصلا یادمون میره زندگی کنیم بینش، مدام در غصه و حسرت چیزایی که میخوایم و بهشون نرسیدیم، یا ملال و رنج چیزهایی که داریم اما نمیخوایمشون یا به چشممون عادی میان!
خیلی خیلی ساده اگه بخوایم بررسیش کنیم، با اومدن اینترنت زندگیا سرعت گرفت و فاصله ها از بین رفت و با اومدن شبکه های اجتماعی ظاهرگرایی و فخرفروشی و دروغ نمایی تقویت شد، همه اینا کنار مجموعه دیگه ای از عوامل ما رو از واقعیت زندگی خارج کرد. الان معدودن افرادی که در پاسخ به سوال “پول میخوای یا احساس خوشبختی” و در پاسخ نگن پول! البته دقت کن که من اینجا نفی پول نمیکنم، نمیگم پول در مقابل خوشبختیه اما دارم تلاش میکنم مفهومی رو بهت بفهمونم که ما اصلا انگار یادمون رفته که پول و موفقیت و موقعیت اجتماعی و رابطه و … همه اینا رو میخوایمبرای رسیدن به حس خوشبختی و آرامش توی زندگی! در واقع درگیر یک بازی مصنوعی شدیم که خودمون هم ازش خبر نداریم، یجوری شده که در واقعیت ما تمام احساس شادی و خوشبختی مون رو فدای بدست اوردن پول میکنیم در صورتی که قضیه برعکس بود از اول!
پس با این رویکرد اگه به موضوع اصلی مقاله نگاه کنیم خیلی راحت متوجه این ماجرا میشیم که ما چیزی به عنوان تجربه غیرکاربردی که بخوایم بگیم عمرمونرو هدر داد نداریم، چون عملا چیزی به اسم تجربه کاربردی هم توی زندگی نداریم چون هیچ مقصدی برای این زندگی نمیشه تعریف کرد از اصل و اساس. کمتر کسی وجود داره که بتونه با این اصل شهودی که هدف اصلی اکثر ما در زندگی رسیدن به احساس شادی و خوشبختیه و این یعنی حتی در تصمیم گیری های به ظاهر اشتباه و غلط هم اگه در حین مسیر ازش و از زندگی لذت برده باشی عملا برنده شدی و در تصمیم گیری های به ظاهر درست در طی مسیر از زندگی لذت نبردی و احساس خوشبختی نکردی عملا باختی!
میبینی؟ ما خیلی راحت میتونیم ببینیم که مسئله ناتوانی از تصمیم گیری و ناتوانی در ایجاد تمرکز بیرونی اساسا زاییده یک تصویر کاملا اشتباه از زندگیه!
۲- ناتوانی ادراکی در تصور کلان تصویر زندگی یا همون big picture:
ما هیچ تجربه ای توی زندگی مون نداریم و نخواهیم داشت که هیچ کاربرد و استفاده خوداگاه یا ناخوداگاهی در ساختن سرنوشت نهایی ما داشته باشن! اما اکثر ماها چون سواد زندگی رو درست یاد نگرفتیم نسبت به مسائل زندگی یک دید کاملا تونلی (tunnel vision) داریم به این معنی که یک اتفاق رو صرفا در چارچوب همون اتفاق میبینیم (وقتی از یک سر تونل به انتهاش نگاه میکنی یک زاویه کاملا بسته و محدود از نمای بیرونی رو میبینی اما وقتی از تونل بیای بیرون بینهایت زاویه دید جدید رو میتونی داشته باشی، پس ما نمیتونیم بگیم که اون طرف تونل صرفا همون چیزایی هست که ما از این سمتش میبینیم) در صورتی که یک اتفاق نقش بسیار بزرگ تری در مسیر سرنوشت و زندگی ما داره، در واقع یکی از اصول و سوادهای اصلی زندگی تمرین و یاد گرفتن داشتن دید هلیکوپتری (helicopter view) در زندگی هست، به معنای اینکه تاثیر کلان مسائل و تجارب گذشته یا امروز رو در ابعاد آینده مسیر زندگی و سرنوشتمون ببینیم و درک کنیم (علت نامگذاری این اصطلاح اینه که یک هلیکوپتر وقتی اوج میگیره میتونه یک دید کاملا از بالا داشته باشه در حالی که وقتی روی زمینه محدودیت های مختلفی وجود دارن که صرفا میتونه یه محدوده خاص رو ببینه).
بذار برای درک بهتر مسئله برگردیم به همون مثال شخصی من، چند مورد از اثرات تجربه های به ظاهر بیهوده اون سال ها که در نهایت با یک دید هلیکوپتری در ادامه مسیر زندگی من تاثیرگذار بود رو باهم بررسی کنیم.
۱- ورود مجدد و دیرتر من به فضای اینستاگرام باعث شد که من خودِ واقعیم رو بتونم عرضه کنم، این در حالیه که اون سال ها بر حسب ترند رایج اینستاگرام من درگیر یک ظاهرسازی کاربرپسند بودم مثل خیلیای دیگه! خب این یک مزیت تاثیرگذار بسیار بزرگه که اگه من از این مسیر نمیگذشتم امروز نداشتمش.
۲- روزی اینستاگرام فیلتر شد یک تجربه سخت برای من در حوزه کسب و کار بود اما در نهایت منجر به این شد که توانایی مدیریت بحران و تصمیم گیری در شرایط سخت و بی ثبات در وجود من به شدت تقویت بشه، موهبتی که نصیب هرکسی نمیشه! من امروز در کسب و کار و حتی توی زندگی شخصیم توانایی مدیریت سقوط آزاد و تغییرات ناگهانی یک شبه رو پیدا کردم.
۳- پیچیدگی فضای کسب و کار در اون شرایط توانایی سیستم سازی (از اصطلاحات مدیریتی هستش که در واقع نشان دهنده توان شما برای مدیریت تیم های بزرگه) من رو به شدت تقویت کرد، و باعث شد امروز توان مدیریت چند وجهی در امور مختلف رو بیشتر داشته باشم.
به این لیست واقعا موردهای خیلی زیادی رو میتونم اضافه کنم اما اینجا فقط چند تا مثال ساده برات زدم که درک کنی ارتباطات تجربه های قبلی رو با امتداد مسیر آیندت. به ترتیب خیلی ساده و راحت میتونی اینو درک کنی که هیچ تجربه ای توی زندگی هدر نمیره! یا به قول یک دوستی “اقتصاد خدا شکست نداره”! البته که تقویت این دیدگاه لازمش تکرار و تمرینه اما تصور میکنم در حدی که لازمه درک اولیه بود موضوع رو تشریح کردیم و امیدوارم که یک درک نسبی در وجودت شکل گرفته باشه.
نگاهی مجدد و این بار متفاوت به مسئله اولیه
اگر تمام توضیحاتی که داده شد رو جمع بندی کنیم و با زاویه جدید به مسئله اولیه برگردیم در واقع خیلی ساده میتونیم متوجه این بشیم که:
۱- برخلاف چیزی که قبلا مطرح شده و یا تو تصور میکنی عملا هیچ تصمیمی وجود نداره که حتی اندک مقداری برای تو هزینه داشته باشه چه برسه به هزینه بزرگ (تئوری هزینه تصمیم گیری ناشی از ادراک نادرست تو از زندگیه که راجع بهش به اندازه کافی صحبت شد). پس در واقع تمام مسیرهای پیش روی تو در نهایت به یک مقصد میرسن به شرطی که تو تمام توضیحاتی که بالا داده شد رو مدام و مو به مو درک کنی.
۲- تنها هزینه هایی که در تصمیم گیری وجود داره، در واقع خود تصمیم نگرفتنه یا تغییر مداوم تصمیماتت هست، چون باقی موارد یا چیزی رو مستقیم به بیرونت اضافه میکنن یا اول به درونت اضافه میکنن که اون هم دیر یا زود تبدیل میشه به دستاورد بیرونی. اما تصمیم نگرفتن یا تغییر مداوم تصمیمات نه تنها چیزی بهت اضافه نمیکنه بلکه فقط از درون و بیرون تو مدام و در هر ثانیه یه چیزایی هم کسر میکنه.
۳- معیار اصلی اینه که تو قدرت لذت بردن رو در درون پیدا کنی، تو باید از این تئوری منسوخ که با رسیدن به چیزی یا بدست آوردنش میتونی شاد و خوشبخت باشی دست برداری و متوجه این بشی که کنترل احوال درونیت در هر لحظه صرف نظر از شرایط بیرون دقیقا در اختیار خودته.
۴- تا وقتی تو درکت رو نسبت به مسائلی که مطرح شد اصلاح نکنی هر تصمیمی هم بگیری فارغ از انتخابی که داشتی مداوما تصور میکنی کاش اون یکی تصمیم رو میگرفتی! اما وقتی با تکرار و تمرین حقیقت رو بپذیری اینو میفهمی که تنها کاری که باید بکنی اینه که بهترین تصمیمی که میدونی رو امروز بگیری و مسیر رو ادامه بدی. این تصور که یه تصمیم بهتری وجود داشت بیشتر یک فریب ذهنی هستش و در واقع مطمئن باش اگه توی بازی ذهنت گیر کنی تا ابد همیشه یه تصمیم بهتر وجود داره چون اصلا ذهن تو میگرده یه چیزی رو پیدا کنه که از طریقش تو رو فریب بده.
جمع بندی و راه حل نهایی
متمرکز بودن در یک مسیر، تصمیم یا انتخاب مشخص یکی از الزامات اصلی و اولیه ساختن یک زندگی موفق و ایجاد احساس آرامش، اثرگذاری و رضایت درونی هست. البته این به معنی تغییر ندادن و اصلاح نکردن تصمیم و انتخاب نیست (مثلا شما ازدواج میکنی در میانه راه به این نتیجه میرسی بهتره جدا شی اما این نتیجه رو برمبنای حقایق میگیری نه وسواس فکری زاییده افکار فریبنده، یا ایده کاری رو شروع میکنی و به مرور به این نتیجه میرسی این ایده نیاز به اصلاحاتی داره). تو تنها کاری که باید بکنی اینه که درکت رو از حقیقت دنیای درونت و زندگی تقویت کنی، و اولین تصمیمی که به ذهنت میرسه رو بگیری و اگر در حین مسیر دچار ترس یا افکار فریبنده شدی بهشون اعتنا نکنی. تو توی این مسیر مدام یا از درون یا از بیرون رشد میکنی و تنها کاری که باید بکنی اینه که یاد بگیری لذت ببری از فرایند و مطمئن باش دیر یا زود به همون مقصد اصلی میرسی و مسیر تفاوت زیادی در نتیجه نهایی و مقصد ایجاد نمیکنه (منظور از مقصد یک عنصر کمی و بیرونی نیست لزوما بلکه عنصر کیفی و درونی هست، یعنی تو احساس مثمر ثمر بودن و رضایت درونی کسب میکنی و در نهایت از سرنوشتت راضی و خوشحال خواهی بود).
یا به تعبیری و به قول مولانا
تو قدم در راه نِه و هیچ مپرس
خود مسیر بگویدت که چون باید رفت
نکات مهم و تکمیلی
دو نکته مهم وجود داره که جدای از بحث بالا برای اینکه بتونی روی مسیرت متمرکز باشی باید ازشون اگاه باشی:
۱- تله زمان:
غالب انسان ها تصورشون از زمان یک پدیده خطی هست یعنی تو تصور میکنی باید هر سال موفق تر از سال قبل باشی یا به اهدافت نزدیک تر شده باشی حالا اگه این قاعده نقض بشه این ترس میاد سراغت که دیر شد و دیگه فرصتی نیست (این یک تله ذهنی هستش)، در صورتی که زمان کاملا غیرخطیه و دستاوردهای مهم زندگی غالبا ناگهانی تر از چیزی که فکر کنی اتفاق میوفتن. مثلا تو فکر میکنی الان دیگه فرصتی برای ازدواج نداری اخه چجوری، و همینجوری که سرگرم این افکار باطلی یهو در موقعیتی قرار میگیری که شخصی رو ملاقات میکنی که کل زندگی منتظرش بودی اونم از جایی و به شکلی که فکر نمیکردی! یا در اوج ناامیدی از وضعیت مالی و افسرده از شکست های پی در پی که خوردی یهو اوضاع عوض میشه!
۲- تله دوپامین:
دوپامین یکی از موثرترین هورمون های داخلی بدن ماست که به شدت روی تصمیمات و احوال ما تاثیر میذاره. ترشح شدنش به ما یه احساس انگیزه کاذب میده و ترشح نشدنش احساس افسردگی و بی انگیزگی. یکی از مهم ترین نکاتی که باید بدونی اینه که ذهن برای ترشح دوپامین نیازی نداره حتما توی موقعیت واقعی قرار بگیره، ذهن میتونه با تصور به یک چیزی برای ما به راحتی دوپامین تولید کنه (اگه دقت کرده باشی خیلی پیش میاد که ما راجع به موفقیت های اجتماعی، مالی و رابطه ای رویاپردازی میکنیم و ازش لذت میبریم چون همین رویا دقیقا همون اثری رو داره که واقعیت اون ماجرا داشت)، این موضوع برای تمرکز کردن تو روی یک مسیر به شدت میتونه بحران تولید کنه، تو کافیه یه سر اینستاگرامت رو بازی کنی و یه چرخ بزنی و این شوآف ها و دروغ های اینستاگرامی رو ببینی، بلافاصله مغزت دوپامین تولید میکنه و بهت یه فرمون جدید میده! این باعث میشه که تو از ادامه دادن مسیری که الان توشی زده بشی و دلت بخواد که اون چیز دیگه رو داشته باشی. مثلا تو تازه وارد کسب و کار تولید شدی طرف میاد یا یه ماشین لوکس میگه من یک ساله از طریق ترید ارز دیجیتال به اینجا رسیدم بلافاصله تو نسبت به جریان موجود خودت دلسرد میشی و ذهنت میره سراغ ترید و حتی اگه تغییر مسیر ندی انگار دیگه نمیتونی با انگیزه قدیم ادامه بدی و شدت افکار ازاردهندت بیشتر و بیشتر میشه.
یا توی رابطه ای هستی که مثل تمام رابطه های سالم تنش ها و تعارضاتی هم داره، یهو با یه محتوایی روبرو میشی که طرف داره یک رابطه مصنوعی و عشق اساطیری رو برای گرفتن بازدید بیشتر به تصویر میکشه، ذهن تو که دوست داره اون موقعیت رو تجربه کنه برات دوپامین ترشح میکنه و این میشه که توان و تمایلت برای ادامه رابطه واقعی خودت کمتر میشه و احساس میکنی که انتخابت اشتباه بوده. یا خیلی مثال هایی دیگه ای که میتونی خیلی راحت توی خودت پیداشون کنی.
خیلی مهمه که شدیدا حواست باشه توی این دام گیر نکنی! چون اینا همش دروغه! هیچ مسیر سراسر ایده آل و بدون مشکل و ایرادی وجود نداره توی زندگی، تاکید میکنم هیچ مسیری!
این دو تا نکته ای هست که باید خیلی دقیق بدونی و رعایتشون کنی چون در قالب دو مانع قدرتمند در مقابل زندگی یی که علاقه زیادی برای رسیدن بهش داری، عمل میکنن.
پیشنهاد و راهکار عملی برای اجرای پیشنهادات این مقاله
۱- هرجا حس کردی که اشتباه کردی و کاش بجای این انتخاب، انتخاب دیگه ای داشتی، از خودت این سوالات رو بپرس:
این تجربه چه چیزهایی به درون من اضافه کرد؟
آیا دچار تله زمان یا دوپامین نشدم؟
۲- دید هلیکوپتری رو مداوما تمرین کن، هرجا که احساس کردی یه تجربه یا تصمیم بیهوده و پرهزینه داشتی سعی کن با استفاده از قوای تخلیت ارتباط اون تجربه رو با موفقیت های آیندت ترسیم کنی به نحوی که اگه اون تجربه نبود تو به این موفقیت ها هم نمیرسیدی! این موضوع نیاز به تکرار و تمرین داره و برخلاف تصور بعضیا اصلا ارتباطی با خودفریبی نداره و ریشه در حقیقت ساختار دنیا داره، کما اینکه میتونی در گذشته خودت اتفاقات و تجربه های زیادی رو پیدا کنی که بعدها تبدیل شدن به یک دستاورد و موفقیت.
۳- هیچ تصمیمی رو بیش از حد انالیز نکن، برای تصمیماتت ۱۵ دقیقه وقت بذار و قبلش هم مشورت هات رو بکن، انتهای این ۱۵ دقیقه یک تصمیم بگیر. اگر ذهنت رفت توی حالت وسواس حتما مجدد رجوع کن به این نوشته و بخونش یا به خودت یاداوری کن
۴- به هیچ عنوان و هرگز تحت تاثیر حرفا و کلیشه های افراد دیگه گیر نکن، آدم های اطرافت بیش از چیزی که تصور کنی ناآگاه هستن، ممکن به محض اینکه تصمیمی گرفتی یکی از دوستات بیاد بگه «نههه، نکنی اینکارو ها، ال میشه، بل میشه» باید تمرین کنی که این حرفا و صحبت ها جلوی جوشش و تصمیم گیری و تمرکز درونیت رو نگیره!
منابع به کار رفته در تحریر و نگارش این مقاله
این مقاله و نوشتار هم مانند تمامی آموزش ها و مطالب دیگر ما به استناد ارجاعات علمی و منطقی تهیه شده، در ادامه میتوانید بخشی از این منابع را مشاهده کنید و در صورت علاقه مندی مطالعه کنید:
1. تمرکز و اهمیت آن در موفقیت
• Goleman, D. (2013). Focus: The Hidden Driver of Excellence. Harper.
این کتاب بهصورت جامع اهمیت تمرکز در موفقیت شخصی و حرفهای را بررسی کرده و توضیح میدهد چگونه مدیریت توجه میتواند تأثیر مستقیمی بر دستاوردهای زندگی داشته باشد.
• Posner, M. I., & Rothbart, M. K. (2007). Educating the human brain. American Psychological Association.
این تحقیق بر مکانیزمهای عصبی و شناختی مرتبط با تمرکز و نقش آن در یادگیری و دستیابی به موفقیت تاکید دارد.
2. ناتوانی در تصمیمگیری و تأثیر انتخابهای زیاد
• Schwartz, B. (2004). The Paradox of Choice: Why More Is Less. Harper Perennial.
این کتاب توضیح میدهد که چگونه گستردگی گزینهها میتواند منجر به تحلیل رفتن قدرت تصمیمگیری و کاهش رضایت از انتخاب شود.
• Iyengar, S. S., & Lepper, M. R. (2000). When choice is demotivating: Can one desire too much of a good thing? Journal of Personality and Social Psychology, 79(6), 995-1006.
این مقاله به چالشهای روانی مرتبط با انتخابهای زیاد و اثر منفی آن بر رضایت و تمرکز پرداخته است.
3. دید تونلی و دید هلیکوپتری
• Kahneman, D. (2011). Thinking, Fast and Slow. Farrar, Straus and Giroux.
این کتاب به خطاهای شناختی و اثر آنها بر تصمیمگیری، از جمله گرایش به دید تونلی، میپردازد.
• Klein, G. (2017). Seeing What Others Don’t: The Remarkable Ways We Gain Insights. PublicAffairs.
این کتاب توضیح میدهد که چگونه دید هلیکوپتری میتواند به کسب بینش و تصمیمگیری بهتر کمک کند.
4. تله زمان و اثرات روانی آن
• Seligman, M. E. P., & Csikszentmihalyi, M. (2000). Positive psychology: An introduction. American Psychologist, 55(1), 5-14.
این مقاله بر اهمیت زندگی در لحظه و رهایی از اضطرابهای زمانی برای حفظ تمرکز و سلامت روان تاکید دارد.
• Zimbardo, P., & Boyd, J. (1999). Putting time in perspective: A valid, reliable individual-differences metric. Journal of Personality and Social Psychology, 77(6), 1271-1288.
این مقاله به نقش دیدگاه زمانی افراد و تأثیر آن بر تصمیمگیری و تمرکز پرداخته است.
5. نقش دوپامین در تصمیمگیری و تمرکز
• Volkow, N. D., Wang, G. J., Fowler, J. S., & Tomasi, D. (2012). Addiction circuitry in the human brain. Annual Review of Pharmacology and Toxicology, 52, 321-336.
این مقاله توضیح میدهد که چگونه دوپامین به انگیزه و تمرکز افراد مرتبط است و میتواند به ایجاد یا تخریب مسیرهای تمرکز منجر شود.
• Salamone, J. D., & Correa, M. (2012). The mysterious motivational functions of mesolimbic dopamine. Neuron, 76(3), 470-485.
این مقاله عمیقاً به تأثیر دوپامین بر انگیزه و انتخاب پرداخته است.
مطالب زیر را حتما مطالعه کنید
۳ روش درآمدزایی از طریق گوشی موبایل بدون نیاز به سرمایه اولیه
پادکست خداشناسی: آیا خدا واقعا وجود دارد؟!
تصور عمومی رایج راجع به خدا این است کعه غالباً افراد به دنبال یک موجود هستند و چه آن هایی که او را باور دارند گویی به وجود موجودی با مشخصات قابل درک باور دارند و چه آن هایی که او را نهی میکنند در واقع او را به سان موجودی رد میکنند. این ها همه در حالیست که خداوند خودِ وجود است، او موجودی از موجودات نیست بلکه او شالوده اصلی وجود است و تمام موجودات قائم به حضور او هستند.